{。^◕‿◕^。0 ❤ حجاب

سعی کنید همراهیم کنید

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

نذر

نذر

خیلی دلش می خواست امام زمان(عج)را ملاقات کند.برای همین نذر کرد چهل صبح جمعه برود و

در چهل مسجد زیارت عاشورا بخواند.در یکی از جمعه ها هنگامی که مشغول خواندن زیارت عاشورا

بودکه ناگهان شعاع نوری را دید.نور از خانه ای در نزدیکی های مسجد بیرون می تابید.خوشحالی و

شعف وجودش را فرا گرفت. برخاست و به سمت نور حرکت کرد.مسیر نور تا درب خانه ی یک

کلبه ی فقیرانه ادامه داشت.وارد خانه شدو با حیرت ولی عصر(عج) را درآن خانه دید.آقا در

یکی از اتاق های خانه بر سر جنازه ای که پارچه سفیدی رئی آن کشیده شده بود ,حاضر شده بودند.

اشک ریزان وارد شد وبر حضرت سلام کرد.حضرت پاسخش را دادː<چرا اینگونه دنبال من می گردی

و رنج ها متحمل می شوی!مثل این باشید تا من به دنبال شما بیایم.این بانویی است که در دوره بی حجابی

هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرمی او را ببیند!>تا مدت ها بعد از ملاقات با امام زمان(عج)

صدای آقا در گوشش بود.شرح حالات(مرحوم آیت الله سید محمد باقرمجتهد سیستانی پدر آیت الله العظمی حاج سید سیستانی)

کتاب ملاقات,ملاقات بانوان با امام زمان(عج)

هیچ کس نمی داند من چقدر خوشحال شدم که رسول خدا (ص)مرا از ظاهر شدن در پیش

چشم مردان معاف کرد.(حضرت زهرا(س),چهل حدیث از حجاب).


۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

داستان کوتاه حجاب

-قرار

بلوز سفید تمیزوقشنگی با یک دامن سرخ تنش بود.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را

شانه می کرد.گفتم ː<مزاحم شدم.جایی می خوای بری…؟>

گفت ː<جایی که نه اما…>حرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.

همین طور که با من حرف می زد صورتش را آرایش کرد.ملیح و زیبا شده بود.کم کم نگران شدم,

نکند مهمان دارد و من بی موقع مزاحمش شده ام.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی

فضا را پر کرد.<یادته!این عطررو خودت برای تولدم خریدی…>

وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمدوکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.

گفتː<کجا؟من که جایی نمی خوام برم,فقط ساعت 05ː12 دقیقه قرار دارم…>

بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت 05ː12 دقیقه بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم

با چه کسی قرار دارد… .

امام علی(ع)ːبهترین لباس,لباسی است که تورا از خدا به خود مشغول نسازد..


۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شعر


نشانم می دهد چادر حیا را

 شرف را عصمت جانان ما را

چنان زیبا نموده روی او را

 نمی بینی برویش جز صفا را

تو داری مقنعه ای ماه رعنا

 بود زیباتر از تاج زلیخا

حیا را او به رخسارت نشانده

 صفای دیگری را کرده بر پا

 

 

۰۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰